آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان ♥♥♥♥♣♠عاشقانه ساده♥♠♣♥♥♥ مطالب زیبا و عاشقانه @_@ (*_*) [ دو شنبه 22 مهر 1392برچسب:,
نظر بدهید ]
] [ 16:3 ] [ نارنج ] [
بابا نان نداردبابا نان نداردچشمان درشت تخته سیاه بدون پلک زدن ،من وهمشاگردی هایم رازیرنظرداشت.
معلم قصه گو،برقانون سیاه تخته نوشت: بابانان داد،بابا نان دارد،ان مردامد،ان مردزیرباران امد. کسی ازپشت نیمکت خاطرات نسل سوخته براشفت وگفت: اقااجازه!چرادروغ می گویید؟ …معلم اواری از یخ بر وجودش قندیل شد و با کمی مکث،گفت:دروغ چرا؟ همکلاسی گفت :پدرم نان نداد،پدرم نان ندارد،پدرم رفت ،هرگزنیامد. پدرم زیرباران رفت ودیگرنیامد. سکوتی خشن برشهرک سردکلاس فائق شد. معلم، تن لخت تخته را ازدروغ پاک کردوبازغالی که درجیبش داشت نوشت: نظرات شما عزیزان: چهار شنبه 22 / 7برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : SAMIN yas
|